شناسهٔ خبر: 63223 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

متن منتشرنشده‌ به قلم فریدون مشیری درباره محمدرضا شجریان؛

برای او که در قله شهرت ایستاده است نگرانم

شجریان دو، سه سال پیش، در چایخانه ولی‌آباد در سر راه کلاردشت (اگر یادش باشد) نشسته بودیم، چای می‌خوردیم. خانم و آقایی (از همین مردم) سر میز ما آمدند و با صمیمانه‌ترین و پاک‌ترین کلمات، با تمام وجود و از کمال صفای قلب و محبت محض، از او و هنرش ستایش کردند و شجریان همچنان از شوق و شرم سرخ می‌شد و سرخی در چهره‌اش می‌ماند. آن دو، هنگام خداحافظی چند بار التماس‌کنان تکرار کردند: «آقای مشیری، تو را به خدا مواظبش باشید، تو را به خدا حفظش کنید. نگذارید سرما بخورد، تو را به خدا...». اما من، کی دیگر دستم به دامان او می‌رسد که بر قله شهرت ایستاده است و من نگرانش هستم. 

  

فرهنگ امروز/ فریدون مشیری

یکی از سال‌های دهه (50 – 1340) روزی در اداره رادیو دوست شاعرم، هوشنگ ابتهاج (هـ. ا. سایه) که سرپرست واحد تولید موسیقی بود، گفت: «امروز بدیع‌زاده (خواننده معروف قدیمی) سرزده وارد اتاق شد و با شگفتی و حیرت گفت: در اتاق شورای موسیقی جوانی آمده، آواز می‌خواند، صدایش از اینجا تا اینجای پیانوست و با دستش فاصله‌ای را حدود سه چهار اکناو نشان داد.» - ما همه تعجب کردیم و منتظر ماندیم. 
چندی بعد جسته و گریخته خبرهایی درباره پخش آواز این خواننده جوان می‌شنیدیم و مشتاق دیدارش بودیم. می‌گفتند نامش «سیاوش بیدکانی» است. بالاخره روزی توفیق دیدارش در واحد تولید موسیقی دست داد و دیدیم هنرمندی است که از خراسان برخاسته تا آفاق آواز این سرزمین را چون خورشید خاوری گرم و روشن کند. 
بسیار محبوب، متواضع، نازنین و صمیمی با چهره‌ای که همواره از نخستین تحسین‌ها سرخ می‌شد و سرخ می‌ماند و انگشتان هیجان‌زده‌ای که دایما قطره‌های عرق شوق و شرم را از گونه و چانه‌اش پاک می‌کرد. آن غرور خاص خراسانی‌ها هم در برق چشمانش می‌درخشید. 
محمدرضا شجریان که ابتدا در واحد موسیقی با نام سیاوش آغاز به کار کرد. می‌توانم گفت که محیط آنجا و قدردانی و محبت استادان را بهترین جا برای نشو و نما و پیشرفت خویش یافت و چنین هم بود. 
من هر روز شجریان را در واحد تولید موسیقی در اتاقی می‌دیدم که تنها، پای دستگاهی می‌نشست و به صفحات آواز ‌خوانندگان قدیمی مثل قمر، ظلی، تاج، طاهرزاده و ادیب گوش می‌داد. بعضی از آن صفحات صدای پاک و روشنی نداشت و با خش‌خش بسیار همراه بود. شجریان برای اینکه جزییات حالات همان صدای ضعیف و دور را خوب‌تر بشنود و درک کند گوشش را تا نزدیک سطح صفحه پایین می‌آورد و من شاهد بودم که گاه چند ساعت به همان حالت، صفحه را دوباره و دوباره گوش می‌دهد و این کار چند ماه ادامه داشت. من از شوق یادگیری و همت و پشتکار او حیرت می‌کردم، مثل اینکه هرگز از آموختن و تحقیق و پژوهش خسته نمی‌شد. 
به تدریج که برنامه‌های «گل‌های تازه»  ضبط و پخش می‌شد، این توفیق را داشتم که هنگام ضبط آن برنامه‌ها در اتاق فرمان باشم و بر کار درست خوانده شدن شعر، نظارت کنم. این ارتباط دایمی باعث شد که بین من و شجریان انس و الفتی عمیق به وجود آید. شجریان به سرعت می‌شکفت و می‌درخشید و جان‌های تشنه موسیقی خوب و آواز دلنشین را گرم و روشن می‌کرد و چنگ در تاروپود دل‌ها می‌افکند. 
   
یکی از برنامه‌های بسیار موفق شجریان اجرای «راست پنج‌گاه» بود و چندی بعد اجرای دستگاه «نوا». این دو دستگاه به خاطر پیچیدگی و دشواری‌هایی که دارند کمتر مورد توجه و بهره‌گیری بوده، یعنی آنقدر که خوانندگان و نوازندگان دستگاه‌های همایون و سه‌گاه و ماهور و شور و آوازهای دشتی و بیات ترک و افشاری را می‌خواندند و می‌نواختند به این دو دستگاه دشوار نمی‌پرداختند. 
راست پنج‌گاهی که محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگ‌فر اجرا کردند حدود 75 دقیقه است و برای آنها که علاقه به موسیقی و ظرافت‌های خاص آن دارند بسیار دلپذیر و شنیدنی است؛ تا آنجا که یکی از دوستداران موسیقی کلاسیک و مخالفان سرسخت موسیقی ایرانی روزی گفت: «این راست پنج‌گاه را در سکوت دلخواه و خلوت محض، چنان که تو خواسته بودی، شنیدم. مثل یک سرگذشت بود، مثل یک زندگی رنگارنگ بود...» 
   
سال 1365 در سفری به خراسان، چنین پیش آمد که شجریان و من از راه هراز عازم مشهد شدیم و قرار بود در گرگان به محمدرضا لطفی (استاد سه‌تار) و گروهش که می‌خواستند برنامه‌ای در مشهد اجرا کنند  بپیوندیم. 
از تهران که راه افتادیم، شجریان رانندگی می‌کرد و من در کنارش موسیقی می‌شنیدم (بد نیست به نکته‌ای اشاره کنم؛ به گمان من در دنیای شلوغ امروز، یکی از بهترین راه‌های شنیدن موسیقی در راه سفر است زیرا در اتومبیل دیگر کسی در نمی‌زند، میهمانی نمی‌رسد، مزاحمی رشته ارتباط با موسیقی را قطع نمی‌کند.) 
باری پس از طی مقداری از راه و سخن گفتن از هر دری، شجریان نوار تازه‌ای را که از مصر خواسته بود و برایش فرستاده بودند در دستگاه پخش اتومبیل گذاشت تا به اتفاق بشنویم: «خوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند» و پس از قرائت هر آیه،  فریاد از مرد و زن برمی‌خاست زیرا که معنای سخن را می‌فهمیدند. شیوه قرائت او ظاهرا به شیوه الازهر معروف است. نوار را در سکوت کامل شنیدیم؛ وقتی تمام شد و دقایقی چند گذشت، شجریان با همان شیوه، اما شیرین‌تر و دلنشین‌تر، آیاتی چند خواند. حرکت‌ها، سکون‌ها و تجوید، به اندازه‌ای زیبا و حیرت‌آور بود که تنها می‌توانم بگویم: بی‌نظیر! 
   
کنسرت شجریان و گروه لطفی با شکوه بسیار و استقبال فراوان برگزار شد که شرح آن فرصتی دیگر می‌طلبد. 
اما شبی دیگر که شجریان همراه گروه پایور، کنسرت «شب نیشابور» را بر مزار خیام در هوای آزاد اجرا کردند جمعیتی مشتاق و هنر دوست روی زمین، در گوشه‌های مختلف دستگاه شور (که هر یک با درآمدی زیبا آغاز می‌شد) آهنگی تنظیم کرده بود. 
معمولا نوارهایی که به بازار می‌آید یا ترانه‌هایی که از رادیو پخش می‌شود ساعت‌ها در استودیوهای ضبط، برای تهیه آن زحمت می‌کشند و بعضی قسمت‌های آن، گاه چند بار تکرار می‌شود تا بهترین حالت ممکن به دست  ‌آید. گاه در میان ضبط، لحظه‌ای پیش می‌آید که خواننده ناگزیر است صدای خود را صاف کند، یا به علت سرفه قسمتی از آنچه ضبط شده، ناچار باید تجدید شود. شجریان در «شب نیشابور» رباعیات خیام را از حفظ، هر کدام در جای خود و در گوشه خود با بهترین حالت و خوش‌ترین صدا، بدون کمترین وقفه، بدون کمترین سرفه یا صاف کردن صدا؛ همه‌چیز را درست و در جای خود خواند. ما همه نفس‌های‌مان را در سینه حبس کرده بودیم و دل‌هامان می‌تپید که مبادا کمترین لغزشی یا اشکالی (مثلا در فراموش کردن یک مصرع، ‌حتی یک کلمه) مشکلی در برنامه پیش بیاورد ولی او با قدرتی فوق‌العاده و تسلطی بی‌مانند، از عهده برآمد. درست می‌پنداشتی آنچه می‌خواند در نهانخانه سینه و گلویش صاف و صیقلی، شسته و رفته، گرم و شیرین، پیشاپیش ضبط و اِدیت شده و پخش می‌شود. 
این همه، صرفا به دلیل علاقه و عشق بی‌اندازه او به اصل کارش بود و همچنین مدیون اخلاق و رفتارش که هرگز لب به سیگار نزده و هیچ‌یک از آلودگی‌هایی را - متاسفانه- بعضی اهل هنر دارند، ندارد. 
شجریان برای حفظ صدا و تندرستی‌اش غالبا به کوه می‌رفت و می‌رود. در هوای پاک کوهستان، صدای بلندش را از ژرفای دره به بالای ابرها می‌فرستد تا آسمانیان نیز بی‌نصیب نمانند. او بدون تردید یکی از تندرست‌ترین و پاک‌ترین هنرمندان این سرزمین است. 
   
هنگامی که استاد نورعلی‌خان برومند در گذشت شجریان در مراسم خاکسپاری‌اش با اشک و بغض کامل چند بیت از غزل سعدی - «بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران» - را خواند که نوارش موجود است؛ صدای او در این سوگواری به اندازه‌ای حزن‌انگیز است و از صمیم قلب برخاسته که بی‌اختیار شنونده را به گریه وا می‌دارد. بعد از آن برای شادروانان بنان و قوامی و دیگران نیز با ارادت و احترام کامل حق‌گزاری کرد. 
   
صاحب نظر و آوازشناس گرامی دکتر حسین عمومی قاضی دادگستری که احاطه کامل به جزییات زیر و بم‌ها و تحریرها در همه گوشه‌ها و مایه‌ها و دستگاه‌ها دارند و سبک همه خوانندگان و مکتب آنان را می‌دانند و شجریان نیز یکی از معتقدان ایشان است و از محضرشان فیض می‌برد و به راهنمایی‌های‌شان دل می‌سپارد، عقیده دارند که: «شجریان به خاطر وسعت اطلاعات و معلومات آوازی و شناخت کامل موسیقی و صدای بسیار خوب و حنجره بسیار متناسب، بدون هیچ تردید، بزرگ‌ترین خواننده‌ای است که ایران تاکنون به خود دیده است.»
   
وقتی فریدون شهبازیان، آهنگساز هنرمند روی شعر «جادوی بی‌اثر» (که بعدها به نام «پر کن پیاله را» مشهور شد) آهنگی در ماهور ساخت و شجریان آن را خواند، از این آهنگ و آواز استقبال فراوانی شد به‌طوری که بعضی اهل ذوق در تحسین آن مبالغه می‌کردند و دوستانی می‌گویند ما از بام تا شام آن را می‌شنویم و لذت می‌بریم ولی شجریان همواره با تواضع می‌گوید: «باید آن را دوباره بخوانم!» 
   
این فرازها، نگاه‌های کوتاهی است که من با مرور در ذهن، از خاطره‌هایی که با شجریان داشته‌ام، در فرصتی فشرده برای مجله گرامی کلک نوشتم، اگر بخواهم شرح همه کنسرت‌هایش را که در آنها شرکت داشته‌ام و همه خصوصیات ذوقی و هنری‌اش را که از نزدیک دیده‌ام برشمارم به قول معروف «مثنوی هفتاد من کاغذ شود». نزدیک‌ترین دیدار و خاطره، پنج شب برنامه شجریان در پارک ارم بود. در سالنی که هر شب نزدیک به سه هزار نفر را در خود جای می‌داد (که خود، تهیه بلیت این جمع که شب را تا صبح پشت باجه بلیت می‌گذراندند تا موفق به تهیه آن شوند، داستانی دیگر است) و تشویقی که از او به عمل آمد، نمودار اوج شهرت و محبوبیت شجریان است. همچنان که در بعضی مسابقات گهگاه حوادثی روی می‌دهد و مثلا گروهی زیر دست و پا می‌مانند، شب اول کنسرت او نیز نزدیک بود فاجعه‌ای روی بدهد؛ صدها نفر از مشتاقان او پس از پایان برنامه برای بوسیدنش و شادباش گفتن به او، به روی سن هجوم بردند، این عده، هیجان‌زده و مشتاق و بی‌قرار، از روی سر و دست و پای دیگران می‌گذشتند و سر از پا نمی‌شناختند! 
شجریان اکنون در اوج محبوبیت است و سالن‌های سه هزار نفری برای او بسیار کوچک است؛ او باید در استادیوم‌های پنجاه و صد هزار نفری بخواند تا بتواند پاسخی به این همه ندای محبت که از سوی هواخواهانش نثارش می‌شود، بدهد. 
   
شجریان علاوه بر کار موسیقی و آواز به چندین هنر دیگر نیز آراسته است. زمانی که در تهرانپارس می‌زیست، اتاقی بزرگ پُر از قناری و مرغ عشق داشت و به اصطلاح پرنده‌پروری می‌کرد و آوازش را با آواز قناری‌ها می‌آمیخت؛ داد و ستدی بسیار دلنشین بود. 
علاقه او به قناری به حدی بود که یک بار در سفری از شمال به جنوب ترکیه تغییر مسیر داد زیرا که شنیده بود در آنجا یک نوع قناری وجود دارد که آوازش چنین و چنان است! 
شجریان سنتور نیز می‌سازد، برای تهیه چوب مخصوص سنتور که باید با شرایط خاص به عمل‌ آید، تا اعماق روستاهای اصفهان می‌رود. حوصله و علاقه‌اش واقعا استثنایی است. 
شجریان سال‌هاست به گل بازی مشغول است؛ انواع گل‌هایی که پرورش می‌دهد نمونه است. صدها نوع و رنگ، مثلا شمعدانی، فراهم آورده. او برای تربیت گل و کسب اطلاع دایمی از این هنر، با بسیاری از گل‌پروران و باغبانان آشنا شده و ارتباط برقرار کرده است. بیشترین رهاورد او از خارج، نشا و تخم گل است. شجریان استاد خوشنویسی است؛ خطش همچون آوازش شیرین و خوش است. شجریان می‌تواند عینا مانند بیشتر خوانندگان بخواند، یک بار آواز دیلمان را - که بنان خوانده است - درست با آهنگ صدا و حالت بنان بخواند؛ به صورتی که اگر نگاهش نمی‌کردی می‌پنداشتی  بنان است که می‌خواند! 
   
اینها مختصری فهرست‌وار از مراحل آشنایی و دوستی من با شجریان و عشق و ارادت من نسبت به او و هنر اوست و آوازش که به قول مولانا «بانگ سرور اتقیاست» و این محب را از غیر محبوب کر کرده است. 
اما متاسفانه در پایان این صحبت باید اعتراف کنم که دو، سه سالی است برای شجریان بی‌اندازه دلواپس هستم و به قول «سایه»: با چه دلشوره و بیمی نگرانم من. 
من برای شجریان و هنرش بی‌اندازه نگرانم و بگذار این نگرانی را، من، همین‌گونه آشکارا برای همه بگویم زیرا که شجریان متعلق به همه ملت ایران است. 
آواری که در این سال‌های اخیر بر شجریان فرود آمده و می‌آید شاید همان بلایی است که بیشتر هنرمندان بزرگ را در چنگ خود می‌گیرد. به اعتقاد من، او در این ماجرا کاملا بی‌گناه است. شاید هر کس دیگر هم به  چنین شهرت و محبوبیتی برسد،  چنین سرنوشتی داشته باشد. 
ای کاش او که می‌نویسد: «من خاک پای مردم هستم»، می‌توانست به یکی از هزاران نامه‌ای که برایش می‌رسد پاسخی بدهد. 
سفرهای پی‌درپی‌اش (در این دو سه سال اخیر) به اروپا و امریکا،  ‌ای کاش مجال می‌داد که او به تعهداتش، به دوستانش، شاگردانش، آن‌گونه که پیش از این می‌رسید، برسد. (گرچه می‌شنوم سفرهای او، گاه گریزی است از بی‌مهری و کم‌لطفی متصدیان دستگاه‌های اداری که مثلا یک نوار او مدت‌ها بری صدور اجازه در نوبت می‌ماند.) 
 یقین دارم که این سفرها از روی نیاز است ولی به هر حال موجب وقفه در بعضی قول‌ها و تعهداتش می‌شود که در شأن او نیست. وضع او در این روزها مرا به یاد بیتی از صائب تبریزی می‌اندازد که می‌فرماید: 
دل رمیده ما شکوه از وطن دارد عقیق ما دل پُرخونی از یمن دارد! 
من بیشتر از دیگران برای شجریان نگرانم زیرا تصور می‌کنم - یا یقین دارد- که بیش از دیگران دوستش دارم. 
دو، سه سال پیش، در چایخانه ولی‌آباد در سر راه کلاردشت (اگر یادش باشد) نشسته بودیم، چای می‌خوردیم. خانم و آقایی (از همین مردم) سر میز ما آمدند و با صمیمانه‌ترین و پاک‌ترین کلمات، با تمام وجود و از کمال صفای قلب و محبت محض، از او و هنرش ستایش کردند و شجریان همچنان از شوق و شرم سرخ می‌شد و سرخی در چهره‌اش می‌ماند. آن دو، هنگام خداحافظی چند بار التماس‌کنان تکرار کردند: «آقای مشیری، تو را به خدا مواظبش باشید، تو را به خدا حفظش کنید. نگذارید سرما بخورد، تو را به خدا...». اما من، کی دیگر دستم به دامان او می‌رسد که بر قله شهرت ایستاده است و من نگرانش هستم. 

روزنامه اعتماد

نظر شما